مسافر کوچولو

دلنوشته های مسافر کوچولو
شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ب.ظ

راست است

راست است که صاحبان دلهای حساس نمیمیرند 

یکباره ناپدید میشوند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۷
hasti ???
پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ب.ظ

پختگی

تمام سفرهای پختگی از یه جدایی به دست میاد

جدا شدن از هرچیزی که فکر میکنیم بدون اون هیچ هستیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۵
hasti ???
پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ

شاید

شاید چیزی که بر من گذشت نتیجه ی چیزی بود که در من گذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۶
hasti ???
سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ب.ظ

اشتباه

اشتباهِ اولِ من این بود که به تو اعتماد کردم!


اشتباه دوّمِ من این بود که عاشقت شدم!

 

اشتباهِ سوّمِ من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شوم!


اشتباهِ بعدیِ من این بود که تو را صد بار بخشیدم!


اشتباهِ هزارمِ من این بود که هیچ وقت خودم را از پنجره پرت نکردم بیرون!


هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۴
hasti ???
جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ب.ظ

شاید بیمار باشد

یه هم اتاق جدید داشتم که برای من یه تجربه بود 

دوست داشت پسر باشه 

البته دوست داره و دوست دختر داره دنبال کاراش بود تغییر جنسیت بده خیلی سعی میکردم که منصرفش کنم اما میگفت من با تنم مشکل دارم 

و هیچ وحسی به پسرا ندارم 

خودم چند روز پیش نوبت دکتر داشتم با خودم بردمش پیش متخصص اعصاب و روان بعداز کلی  صحبت کردن بازهم به نتیجه ای نرسیدیم چون حرف خودش رو میزد

روز دوشنبه کمیسیون داشت واسه تایید شدن برای تغییر جنسیت 

تصمیم گرفتم همراهش برم آخه یه تجربه ی جدید بود و میخواستم اونجا صحبت کنم ساعت هشت صبح باید بیمارستان شهید بهشتی بودیم 

اما مادیر رسیدیم 

دوستم لباس پسرونه پوشیده بود و روز قبلش هم موهاشو پسرونه کوتاه کرد

خواستم وارد سالن بشم که اجازه ندادن اما گفتم میخوام بیام داخل گفتن نه 

دکتر خودم رو دیدم اون روز اون هم اونجا بود گفتم اجازه بدین بیام داخل 

همراهش رفتم داخل اما گفتن ردیف آخر بشین یه سالن بزرگ بود وچهل و دو نفر از بهترین دکترای کرمان دوتا صندلی گذاشته بودن یکی برای دوستم و یکی برای اون خانمی که سوال می‌پرسید حدود چهل وپنج دقیقه ازش سوال پرسیدن و بیشتر میخواستن بفهمن که ریشه در کودکی داره یا نداره بعداز تموم شدن سوالات به دوستم گفتن بره بیرون که اونا تصمیم بگیرن یادشون رفته بود که من هم هستم وقتی دوستم رفت بیرون رفتم جلو و گفتم میخوام صحبت کنم روی صندلی نشستم خیلی استرس داشتم اما باخود م گفتم کار سختی نیست 

گفتم من دوست ندارم دوستم رو به اسم پسرونه صدا بزنم چون منطقی نیست کنارش زندگی کردم اون تمام زیبایی یه زن روداره و پریود میشه از همه مهمتر درد قاعدگی داره و این نشون میده که تخمک گذاری میکنه و سالم بودن اون رو نشون میده 

اون خواهر نداره و کنار پسر بزرگ شده و رابطه ی خوبی با مادرش نداره 

اون فقط اخلاق پسرانه داره و از نظر جسمی مشکلی نداره اون فقط بیمار هست 

بیشتر آقایون مخالفت کردن اما خانم ها با نظر من موافق بودن 

وقتی از سالن اومدم بیرون دست دوستم رو گرفتم 

احساس میکردم باید بهش کمک کنم 

منتظر جواب کمیسیون هست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۳
hasti ???
جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ق.ظ

زندگی من

زندگی من چند ساله که مرده و دیگه به حال عادی خودم برنمیگردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۷
hasti ???
پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۰ ب.ظ

تجربه

من و تجربه های جدید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۱۰
hasti ???
سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ق.ظ

میگذرد

این روزها رفتنی هست مانند روزهای خوب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۱
hasti ???
شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ق.ظ

بهش بگید

بهش بگید سراغمو نگیره 

بره همون جا که بود

مثل یه حسرته که رفته از یاد 

وقتی که داغون میشدم کجا بود

 بگید شب تولدم کجا بود

  موقع بی تابی من چکار کرد 

اسمشو دیگه پیش  من نیارین 

برگرده هرجا ی دنیا که بود 

از وقتی که ندیدمش کجا بود 

تمام زندگیمو دادم و رفت 

با اینکه پر نکرده کسی جاشو 

دلم نمیخوادبشنوم صداشو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۱
hasti ???
شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ق.ظ

می گویند

می گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می‌کند

می گویند عشق دل آدم را نازک می‌کند

می گویند آدم را پیر می‌کند...

آدم‌ها خیلی چیزها می گویند

و من امروز

کرگدن نازک دلی هستم که پیر شده است!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۹
hasti ???