مسافر کوچولو

دلنوشته های مسافر کوچولو

۲۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۴۴ ب.ظ

پایداری

در دنیا هیچ چیز پایدار نیست و اگر انسان توقعِ بقای چیزی را داشته باشد، احمق است.

اما اگر از آنچه که برای مدتِ کوتاهی دارد لذت نبرد، از آن هم احمق‌تر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۴
hasti ???
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ

برنگرد

لایق تو کسی نیست جز آن کسی که تو را انتخاب کند.. نه امتحان!!! 

تو را حس کند.. نه اینکه لمست کند!!! 

تو را بسازد.. نه اینکه بسوزاند!!!  

تو را بخنداند.. نه اینکه برنجاند!!!  

ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ!!! ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !!! 

ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ  به ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ!!! ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ.. !!!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۴
hasti ???
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ

سالها حسرت

هر انسانی، یک‌بار برای رسیدن به یک‌نفر دیر می‌کند و پس از آن برای رسیدن به کسان دیگر عجله‌ای نمی‌کند.


در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،

ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم!!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۴
hasti ???
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

حالا توهی نباش

ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫﻲ ﻧﻴــﺎ

ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫـــﻲ ﻧﺒﺎﺵ...

ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧــﻢ ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﭼﻪ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸـــﻮﻱ

ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ...

ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﭼﻪ ﺳــﺎﻋﺘﻲ ﺍﺯ ﺷﺐ ، ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺧــﻮﺍﺑﻲ...

ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﻛﺪﺍﻡ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺮﺍﻳــﺖ ﻋﺰﻳﺰ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﺎﺭ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻫﻲ

ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﻫــﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ

ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫﻲ ﻧﺒﺎﺵ...

ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﻱ ﻣﻦ ﺑﻪ ﮔـــﻮﺵِ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ!

ﺷﺎﻳﺪ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﻌﺪ

ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﺧﻴــــــﻠﻲ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ...

ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪ 

ﻭﻗﺘﻲ ﺩﻳﺪﻱ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﻣﻴﻮﺭﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﺨﺼﯽ که

" ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﻴــــﺨﻮﺍﻫﺪ " !!

ﺑﯽ ﺍﺧﺘـــﯿﺎﺭ ﻣـــﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﮐﻨــﯽ !

ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ؟!

ﺣﺘﻲ ﺧـــﻴﻠﻲ ﺳﺎﻝِ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭘﺲ ﻟﺮﺯﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﺑــﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﯾــﺰﻧﺪ !

ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺍﺕ ﻣﻲ ﺭﺳﺎنم...

ﯾﮑــﺮﻭﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏــﻮﺵ ﻣﻴﮕﻴﺮﻱ

ﺯﻳﺮِ ﻟﺐ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ

" ﭼﻘﺪﺭ ﺷﺒﻴﻪ ﺑــــﻪ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺘﻲ "

ﺁﻥ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ، ﻗﻄﻌﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻢ !

ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫﻲ ﻧﺒــــــﺎﺵ... :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۱۵
hasti ???
شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ب.ظ

راست است

راست است که صاحبان دلهای حساس نمیمیرند 

یکباره ناپدید میشوند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۷
hasti ???
پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ب.ظ

پختگی

تمام سفرهای پختگی از یه جدایی به دست میاد

جدا شدن از هرچیزی که فکر میکنیم بدون اون هیچ هستیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۵
hasti ???
پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ

شاید

شاید چیزی که بر من گذشت نتیجه ی چیزی بود که در من گذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۶
hasti ???
سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ب.ظ

اشتباه

اشتباهِ اولِ من این بود که به تو اعتماد کردم!


اشتباه دوّمِ من این بود که عاشقت شدم!

 

اشتباهِ سوّمِ من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شوم!


اشتباهِ بعدیِ من این بود که تو را صد بار بخشیدم!


اشتباهِ هزارمِ من این بود که هیچ وقت خودم را از پنجره پرت نکردم بیرون!


هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۴
hasti ???
جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ب.ظ

شاید بیمار باشد

یه هم اتاق جدید داشتم که برای من یه تجربه بود 

دوست داشت پسر باشه 

البته دوست داره و دوست دختر داره دنبال کاراش بود تغییر جنسیت بده خیلی سعی میکردم که منصرفش کنم اما میگفت من با تنم مشکل دارم 

و هیچ وحسی به پسرا ندارم 

خودم چند روز پیش نوبت دکتر داشتم با خودم بردمش پیش متخصص اعصاب و روان بعداز کلی  صحبت کردن بازهم به نتیجه ای نرسیدیم چون حرف خودش رو میزد

روز دوشنبه کمیسیون داشت واسه تایید شدن برای تغییر جنسیت 

تصمیم گرفتم همراهش برم آخه یه تجربه ی جدید بود و میخواستم اونجا صحبت کنم ساعت هشت صبح باید بیمارستان شهید بهشتی بودیم 

اما مادیر رسیدیم 

دوستم لباس پسرونه پوشیده بود و روز قبلش هم موهاشو پسرونه کوتاه کرد

خواستم وارد سالن بشم که اجازه ندادن اما گفتم میخوام بیام داخل گفتن نه 

دکتر خودم رو دیدم اون روز اون هم اونجا بود گفتم اجازه بدین بیام داخل 

همراهش رفتم داخل اما گفتن ردیف آخر بشین یه سالن بزرگ بود وچهل و دو نفر از بهترین دکترای کرمان دوتا صندلی گذاشته بودن یکی برای دوستم و یکی برای اون خانمی که سوال می‌پرسید حدود چهل وپنج دقیقه ازش سوال پرسیدن و بیشتر میخواستن بفهمن که ریشه در کودکی داره یا نداره بعداز تموم شدن سوالات به دوستم گفتن بره بیرون که اونا تصمیم بگیرن یادشون رفته بود که من هم هستم وقتی دوستم رفت بیرون رفتم جلو و گفتم میخوام صحبت کنم روی صندلی نشستم خیلی استرس داشتم اما باخود م گفتم کار سختی نیست 

گفتم من دوست ندارم دوستم رو به اسم پسرونه صدا بزنم چون منطقی نیست کنارش زندگی کردم اون تمام زیبایی یه زن روداره و پریود میشه از همه مهمتر درد قاعدگی داره و این نشون میده که تخمک گذاری میکنه و سالم بودن اون رو نشون میده 

اون خواهر نداره و کنار پسر بزرگ شده و رابطه ی خوبی با مادرش نداره 

اون فقط اخلاق پسرانه داره و از نظر جسمی مشکلی نداره اون فقط بیمار هست 

بیشتر آقایون مخالفت کردن اما خانم ها با نظر من موافق بودن 

وقتی از سالن اومدم بیرون دست دوستم رو گرفتم 

احساس میکردم باید بهش کمک کنم 

منتظر جواب کمیسیون هست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۳
hasti ???
جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ق.ظ

زندگی من

زندگی من چند ساله که مرده و دیگه به حال عادی خودم برنمیگردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۷
hasti ???