مسافر کوچولو

دلنوشته های مسافر کوچولو
سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۴۸ ق.ظ

اصلا ارزش نداشت

باور خیلی چیزا توی زندگی سخته 

وقتی اینقد خودت رو درگیر چیزی میکنی که بعدها میفهمی اصلا ارزش نداشته 

مثل خودت رو به آب و آتیش زدن واسه یه ادم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۴۸
hasti ???
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

حیف

بهم گفت: حیف خاطرات 
گفتم حیف خودمون که هیچی از احساسمون نموند .

دلم واسش تنگ میشد اماهیچ راهی نبود 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹
hasti ???
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۹ ق.ظ

تولدم

تولدم مبارک .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۳۹
hasti ???
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ق.ظ

باورش سخته

باورش سخته 

که

هنوز هستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
hasti ???
سه شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۶ ب.ظ

تو تغییر کردی یا من پیر شدم?

خیلی خوشحال شده بودم وقتی دیدم درو  میدون مشتاق اینقدتغییر کرده  نمیدونم چرا حس عجیبی دارم مثل یه بچه هست واسم که دارم بزرگ شدنش رو میبینم 

یه گوشه ایستادم چند دقیقه نگاه کردم بادقت 

یواش یواش رسیدم به درمانگاهی که علی چشمش رو جراحی کرد و یه دنیا خاطره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۶
hasti ???
دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ب.ظ

حواسم نیست

شاید مردم حواسم نیست....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۰
hasti ???
دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۴۴ ب.ظ

پایداری

در دنیا هیچ چیز پایدار نیست و اگر انسان توقعِ بقای چیزی را داشته باشد، احمق است.

اما اگر از آنچه که برای مدتِ کوتاهی دارد لذت نبرد، از آن هم احمق‌تر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۴
hasti ???
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ

برنگرد

لایق تو کسی نیست جز آن کسی که تو را انتخاب کند.. نه امتحان!!! 

تو را حس کند.. نه اینکه لمست کند!!! 

تو را بسازد.. نه اینکه بسوزاند!!!  

تو را بخنداند.. نه اینکه برنجاند!!!  

ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ!!! ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !!! 

ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ  به ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ!!! ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ.. !!!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۴
hasti ???
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ

سالها حسرت

هر انسانی، یک‌بار برای رسیدن به یک‌نفر دیر می‌کند و پس از آن برای رسیدن به کسان دیگر عجله‌ای نمی‌کند.


در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،

ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم!!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۴
hasti ???
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

حالا توهی نباش

ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫﻲ ﻧﻴــﺎ

ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫـــﻲ ﻧﺒﺎﺵ...

ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧــﻢ ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﭼﻪ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸـــﻮﻱ

ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ...

ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﭼﻪ ﺳــﺎﻋﺘﻲ ﺍﺯ ﺷﺐ ، ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺧــﻮﺍﺑﻲ...

ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﻛﺪﺍﻡ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺮﺍﻳــﺖ ﻋﺰﻳﺰ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﺎﺭ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻫﻲ

ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﻫــﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ

ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫﻲ ﻧﺒﺎﺵ...

ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﻱ ﻣﻦ ﺑﻪ ﮔـــﻮﺵِ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ!

ﺷﺎﻳﺪ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﻌﺪ

ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﺧﻴــــــﻠﻲ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ...

ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪ 

ﻭﻗﺘﻲ ﺩﻳﺪﻱ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﻣﻴﻮﺭﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﺨﺼﯽ که

" ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﻴــــﺨﻮﺍﻫﺪ " !!

ﺑﯽ ﺍﺧﺘـــﯿﺎﺭ ﻣـــﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﮐﻨــﯽ !

ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ؟!

ﺣﺘﻲ ﺧـــﻴﻠﻲ ﺳﺎﻝِ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭘﺲ ﻟﺮﺯﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﺑــﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﯾــﺰﻧﺪ !

ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺍﺕ ﻣﻲ ﺭﺳﺎنم...

ﯾﮑــﺮﻭﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏــﻮﺵ ﻣﻴﮕﻴﺮﻱ

ﺯﻳﺮِ ﻟﺐ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ

" ﭼﻘﺪﺭ ﺷﺒﻴﻪ ﺑــــﻪ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺘﻲ "

ﺁﻥ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ، ﻗﻄﻌﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻢ !

ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫﻲ ﻧﺒــــــﺎﺵ... :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۱۵
hasti ???